پهنای سبز و آرام بخش دستانت را به رویم گشوده ای تا سینه ام از منبع حیات ریه هایت پر شود و در خنکای ادراک سایه ات بیاسایم.
دست های بی رمقم را در هوای شاداب حضور تو ـ ای حنجره سبز زندگی! ـ رها می کنم تا طراوت و تازگی را از جنس لطیف برگ هایت، به ارمغان ببرند.
تو، معجزه مداوم خداوندی که خاک مرده را در ظهور شکوفه هایت، به مزه ملسِ زندگی پیوند می زنی و در انتهای فصل مسحور کننده رویش، میوه های سرخ و زرد را تقدیم دستان پرمهر باغبان می کنی.
در «عصر معراج پولاد»، من به شکرانه حجم سبز تو، نهالی به آینده مبهم طبیعت تقدیم می کنم.
ریشه های نازک یک نهال نوپا را در آغوش سخاوتمند زمین، به امانت می نهم تا روزی چون تو، سر به آسمان بساید و برای موجودات زیر دستش، مایه رحمت و آسایش شود